پايين وبالا
برگرفته شده از كتاب: مثل يك ناجي
تو مرا بردي تا اوج . من از بلندي مي ترسيدم و نمي خواستم همراهت بيايم . وقتي تنهايم گذاشتي و از من دور شدي، وحشت تمام وجودم را گرفت.
مي خواستم برگردم. اما ناگهان چشمم به پايين افتاد.
تاریخ: سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:داستان كوتاه,داستان كوتاه كوتاه,داستانك,مثل يك ناجي,داستان آموزنده,
ارسال توسط کاظم احمدی
با سلام
در این پست 5 داستان کوتاه مدیریتی قرار داده شده است که امیدوارم مورد پسند دوستان قرار گیرد.
تاریخ: پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:داستان کوتاه,داستان کوتاه کوتاه,داستان آموزنده,حکایتهای مدیریتی,سازمان,بیمه,پیروزی,کار تیمی,شرلوک هلمز,
ارسال توسط کاظم احمدی
حکایت مشکلات زندگی و رفتار ما
استادی در شروع کلاس درس، ليوانی پر از آب را به دست گرفت.
آن را بالا گرفت که همه ببينند.
بعد از شاگردان پرسيد : به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند تقريبا 50 گرم.
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.
اما سوال من اين است :
شاگردان جواب دادند تقريبا 50 گرم.
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقيقا“ وزنش چقدر است.
اما سوال من اين است :
تاریخ: یک شنبه 5 تير 1390برچسب:داستان کوتاه کوتاه,داستان آموزنده,داستان جالب,مشکلات زندگی,غلبه بر مشکلات,روش غلبه بر مشکلات,روش موفق شدن,
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب